مناجات

الهي پرده پندار بگشاي
در گنجينه اسرار بگشاي
تو ما را وارهان از مائي خويش
که غير از ما حجابي نيست در پيش
تو کار ما به لطف خويش بگذار
به کار خويش ما را باز مگذار
که کاري کآن سزاوار تو باشد
نه کار ماست هم کار تو باشد
دل زنگار خوردم را صفا بخش
مرا آيينه معني نما بخش
ز ما نفس بد ما را جدا کن
دل بيگانه با خويش آشنا کن
نهفتي از سخن صد گنج در من
در گنج سخن بگشاي بر من
به لطفت شربتي در کام ما ريز
ز جامت جرعه اي در جام ما ريز
نسيمي از گلستان خودم بخش
چراغي از شبستان خودم بخش
به حسن نظم چون دادي نظامش
کنون زيب و بهايي ده تمامش
زر کان مرا پاک و عيان کن
به نام شاه در عالم روان کن
خداوندا، تو آن داراي دين را
پناه افسر و تخت و نگين را
که او امروز گيتي را پناه است
خلايق را هم او اميدگاه است
به لطف از سايه خويش آفريده
جهان در سايه او آرميده
هميشه بر سران سردار مي دار
ز تاج و تخت برخوردار مي دار
به عدل او جهان را شاد گردان
درون هاي خراب آباد گردان
درونش مهبط انوار خود ساز
زبانش مظهر اسرار خود ساز
همان ران بر دل و دست و زبانش
که باشد سود در هر دو جهانش
به نيکان ملک او معمور مي دار
بدان را از در او دور مي دار
به عونش ربع مسکون را امان ده
سکون فتنه آخر زمان ده